جدول جو
جدول جو

معنی دس گیر - جستجوی لغت در جدول جو

دس گیر
دستگیر یاور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شست گیر
تصویر شست گیر
کمان دار، تیرانداز
فرهنگ فارسی عمید
آلتی که در پشت در می کوبند که هنگام بستن یا باز کردن در آن را به دست گیرند، تکه پارچه ای با آن ظرف غذا یا هر چیز دیگر را می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن به مبتلایان امراض روحی است و مدعی است با جن ها رابطه دارد و قادر به تسخیر جن می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستگیر
تصویر دستگیر
دست گیرنده، کسی که دست دیگری را بگیرد و به او کمک و یاری کند، یاری کننده، مددکار، کسی که او را بگیرند و زندانی کنند، گرفتار، اسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادگیر
تصویر دادگیر
آنکه داد مظلوم از ظالم بستاند، داد گیرنده، انتقام گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستگیری
تصویر دستگیری
دست کسی را گرفتن و به او کمک کردن، کمک، یاری، مدد، گرفتار ساختن و اسیر کردن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزدگیر
تصویر دزدگیر
وسیله ای که در اشیاء گران بها از قبیل خودرو، ملک یا گاوصندوق کار گذاشته می شود و در اثر تماس یا قطع و وصل شدن نور به صدا درمی آید، کسی که دزد را دستگیر کند، دزد گیرنده، دزدبگیر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ بُ)
درس گیرنده. متعلم:
گه از لوح ناخوانده عبرت پذیر
گه از صحف پیشینگان درس گیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ سَمْ بُ دَ)
آخذ. دست گیرنده:
دل سنگ بگذاشتندی به تیر
نبودی کس آن زخم را دستگیر.
فردوسی.
، کسی که دست کسی را بدست برگیرد و بنوازد. (آنندراج). گیرندۀ دست برای معاونت. (غیاث) :
جهان تیره شد بر دل اردشیر
از آن شاه روشن دل دستگیر.
فردوسی.
، یاری ده. (شرفنامه). مددکار. (انجمن آرا). یاری دهنده. آنکه کمک ومعاضدت کند. معین. یار. یاری کننده (به مال و رای و بخشش و گذشت). فریادرس. حامی:
چنین گفت داننده دهقان پیر
که دانش بود مرد را دستگیر.
فردوسی.
همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر.
فردوسی.
وز اینسو به دریا رسید اردشیر
بیزدان چنین گفت کای دستگیر.
فردوسی.
بدو گفت شاه این نه تیر من است
که پیروزگر دستگیر من است.
فردوسی.
بدو گفت برخیز و ایران بگیر
نخستین من آیم ترا دستگیر.
فردوسی.
ز ایران همی برد رومی اسیر
نبود آن یلان را کسی دستگیر.
فردوسی.
همه مرگ رائیم برنا و پیر
برفتن خرد بادمان دستگیر.
فردوسی.
کنون من کمربسته و رفته گیر
نخواهم جز از دادگر دستگیر.
فردوسی.
به اسقف چنین گفت کای دستگیر
ز ایران یکی نامجویم دلیر.
فردوسی.
جهان تیره شد بر دل اردشیر
ازآن پیر روشندل و دستگیر.
فردوسی.
بر زال شد رستم شیرگیر
که این کار را من بوم دستگیر.
فردوسی.
میر یوسف برادر سلطان
ناصر علم و دستگیر ادب.
فرخی.
به نعمت همه خلق را دستگیری
به روزی همه خلق را میزبانی.
فرخی.
خواجۀ بزرگ شمس کفاه احمد حسن
کاحسان او ز نعمت او دستگیر اوست.
فرخی.
تا دستگیر خلق بود خواجه لامحال
او را بود خدا و خداوند دستگیر.
منوچهری.
نجیب خویش را گفتم سبکتر
الا یا دستگیر مرد فاضل.
منوچهری.
سلطان دستگیر محمد که آمده است
خورشید پیش سایۀ دستش بچاکری.
مکی طولانی.
وگر پند گیری بحجت به حشر
ترا پند او بس بود دستگیر.
ناصرخسرو.
نه چون عدلش جهان را دستگیر است
نه چون قدرش فلک را پایگاه است.
مسعودسعد.
خلق گیتی بندۀ آزاد تست
دستگیر بنده و آزاد باش.
مسعودسعد.
از وی (عمر) جز تجربت و ممارست عوضی نماند که وقت پیری پایمردی یا دستگیری تواند بود. (کلیله و دمنه).
پیر را خاصه بدخو و بی برگ
نیست یک دستگیر و مایه چو مرگ.
سنائی.
دستگیر است بی کسان را او
نپذیرد چو ما خسان را او.
سنائی.
ز دست شیطان در پای دام معصیتم
جز او نباشد از این دام دستگیر مرا.
سوزنی.
ای به بذل سیم و زر از غایت جود و کرم
دست راد تو ز پا افتادگان را دستگیر.
سوزنی.
دستگیر خلق شد عدل وی از دست ستم
تا نگردد هیچکس دردست ظالم دستگیر.
سوزنی.
میان فریقین حربی عظیم قایم شد و جز قائمۀ شمشیر دستگیر نبود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294).
خاک در تو مرا گر نبود دستگیر
خاک ز دست فنا بر سر این خاکدان.
خاقانی.
دل بر امید وعده او چون توان نهاد
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست.
خاقانی.
سببی که پای دام دل عشق ورزان است و نسیمی که دستگیر جان نیازمند است. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 46).
در که نالم که دستگیر توئی
درپذیرم که درپذیر توئی.
نظامی.
بر که پناهیم توئی بی نظیر
در که گریزیم توئی دستگیر.
نظامی.
اگرشیرین نباشد دستگیرم
چو شمع از سوزش بادی بمیرم.
نظامی.
چون نیست بجز تو دستگیرم
هست از کرم تو ناگزیرم.
نظامی.
هست ز یاری همه را ناگزیر
خاصه ز یاری که بوددستگیر.
نظامی.
اگرچه کار خسرو میشد از دست
چو خود را دستگیری دید بنشست.
نظامی.
گمان بودم که چون سستی پذیرم
در آن سختی تو باشی دستگیرم.
نظامی.
که شفقت بر ای داور دستگیر
براین زیردستان فرمان پذیر.
نظامی.
هرکه زر خواست زرپذیر شدم
وآنکه افتاد دستگیر شدم.
نظامی.
گفتم ای دستگیر غمخواران
بهترین همه جهانداران.
نظامی.
آمد آن دستگیردستان ساز
مهر نو کرده مهربان را باز.
نظامی.
زبهر آنکه باشد دستگیرش
بدست اندربود فرمان پذیرش.
نظامی.
بدان ره کزو نیست کس را گزیر
بدان راه بر او بود دستگیر.
نظامی.
مربح و منجح نیامدو دستگیر و پایمرد نبود. (سندبادنامه ص 148). ذات شریف ما در معرض تلف و تفرقه بود اگرنه کفایت و شهامت وزرا دستگیر و پایمرد دولت ما بودی. (سندبادنامه ص 272). تدبیر کار من چیست و دستگیر من در این محنت کیست. (سندبادنامه ص 107). پشیمانی و تلهف دستگیر و ندامت پایمرد و دلپذیر نبود. (سندبادنامه ص 258). بعد از فوات اوقات، ندامت دستگیر نبود. (سندبادنامه ص 218).
به احسان خود پوزش من پذیر
که جز تو ندارم کسی دستگیر.
عطار.
وقت قیام هست عصا دستگیر من
بیچاره آنکه او کند از دستوار پای.
کمال اسماعیل.
شاد آن شاهی که او را دستگیر
باشد اندر کار چون آصف وزیر.
مولوی.
ترا می نگویم که عذرم پذیر
در توبه باز است و حق دستگیر.
سعدی.
بهمت مدد کن که شمشیر و تیر
نه در هر وغائی بود دستگیر.
سعدی.
گر از پا درآید نماند اسیر
که افتادگان را بود دستگیر.
سعدی.
کسی بندیان را بود دستگیر
که خود بوده باشد به بندی اسیر.
سعدی.
خداوند بخشندۀ دستگیر
کریم خطابخش پوزش پذیر.
سعدی.
از دامن تو دست ندارم که دست نیست
بر دستگیر دیگرم ای دوست دست گیر.
سعدی.
توئی پایمرد وتوئی دستگیر
ببخشای و رحمت کن و درپذیر.
نزاری قهستانی (دستورنامۀ چ روسیه ص 48).
غم گیتی گر از پایم درآورد
به جز ساغر که باشد دستگیرم ؟
حافظ.
- دستگیر آمدن، یاری کردن. یاریگر گشتن: چون نویسنده را قوت خاطر دستگیر آید هم از الفاظ درنماند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 173).
، نیروبخش. معاضد:
چنان چون تنت را خورش دستگیر
ز دانش روان را بود ناگزیر.
فردوسی.
، تسکین دهنده. آرام بخش:
زن و کودک خرد بردند اسیر
کس آن رنجها را نبد دستگیر.
فردوسی.
، دستاویز. وسیلۀ تمسک:
محبتت بجهان رهنما و پیر من است
بحشردامن پاک تو دستگیر من است.
؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- دستگیر متفکران، کنایه از ریش است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀخطی).
، پیر. مرشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)،
{{نام مرکّب مفهومی}} دستگیرشده. اسیر. (ملخص اللغات). آنکه به بند افتاده بود. (شرفنامه). اخیذ. اسیر کرده شده. (برهان). گرفتار. گرفتارشده. کسی که او را بدست گرفته واسیر کرده باشند. (آنندراج). دست گرفته شده یعنی گرفتار و قیدی. (غیاث) :
سر پایمال گشته و دل دستگیر و جان
موقوف نوک مژۀ آن چشم مست مست.
سیدجلال عضد.
- دستگیر آوردن، به اسارت آوردن. اسیر کردن. دستگیر ساختن:
همه پیش من دستگیر آورید
نباید که خسته به تیر آورید.
فردوسی.
ز بهرامیان هرکه گردد اسیر
به پیش من آرد کسش دستگیر.
فردوسی.
سپه را همه دستگیر آوریم
مبادا که شمشیر و تیر آوریم.
فردوسی.
،
{{اسم خاص}} از صفات خدای تعالی، یار و یاور و معین:
زپستان گاوش بیارید شیر
زن میزبان گفت کای دستگیر
تو بیداد را کرده ای دادگر
وگرنه نبودی ورا این هنر.
فردوسی.
چو پیر گشتم و نومید گشتم از همه خلق
امید خویش فکندم به دستگیر جهان.
فرخی.
- دستگیر درماندگان، خدای تعالی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو). واقع در 7هزارگزی شمال خیاو و پانصدگزی راه شوسۀخیاو به ابهر، با 1328 تن سکنه. آب آن از خیاوچای وراه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ / دِ)
خفه کننده و خاموش کننده و نفس گیر. (ناظم الاطباء). سنگین و گرم چنانکه نفس فروگیرد: گرمای دم گیر. خبه کننده. گیرندۀنفس. دمه گیر. دومهکر. (معرب است). که خفقان آرد. که سهولت تنفس را مانع باشد. با هوای خفه. (یادداشت مؤلف) :
چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان.
خسروانی.
غتم، گرمای دم گیر سخت. یوم غم، روز تیره و دم گیر از گرما. (صراح اللغه). غام، مقمم، روز دم گیر و تیره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آلتی از چوب یا فلز یا از شیشه که برای گشودن و بستن در بر در نصب کنند، دستگیره خطر در قطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جن گیر
تصویر جن گیر
کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور گیر
تصویر دور گیر
ساقی، میخواره، پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورگیر
تصویر دورگیر
تسخیر کننده آفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو گیر
تصویر دیو گیر
آنکه دیو را مغلوب سازد دیو بند، کسی که او را جن گرفته باشد مصروع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگیری
تصویر دستگیری
گرفتن دست کسی به اعانت، دستیاری، کمک، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دساتیر
تصویر دساتیر
جمع دستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گیر
تصویر آب گیر
دریا، استخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گیر
تصویر در گیر
گرفتار، مشغول، آغاز زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگیر
تصویر دستگیر
مدد کارانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزد گیر
تصویر دزد گیر
دستگیر کننده دزد
فرهنگ لغت هوشیار
((دُ))
اسباب برقی یا الکترونیکی که برای پیشگیری از دزدی نصب می شود تا با کشیدن آژیر یا روشن شدن چراغ دیگران را متوجه سرقت بکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگیری
تصویر دستگیری
کمک، اعانت، اسیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ده وگیر
تصویر ده وگیر
((دِ هُ))
گیرودار، جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگیره
تصویر دستگیره
((~. رِ))
آلتی که پشت در نصب کنند و برای باز کردن و بستن در، آن را به دست گیرند، تکه ای پارچه که در آشپزخانه به دست گیرند و با آن ظرف غذا را از روی اجاق برمی دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگیر
تصویر دستگیر
کسی که دست دیگران را بگیرد، مددکار، فریادرس، گرفتار، اسیر، مرشد، مراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دساتیر
تصویر دساتیر
((دَ))
جمع دستور، دستورها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دورگیر
تصویر دورگیر
((دُ یا دَ))
ساقی، میخواره، کنایه از پادشاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگیر
تصویر دستگیر
اسیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستگیری
تصویر دستگیری
توقیف
فرهنگ واژه فارسی سره
اسیر، بازداشت، توقیف، گرفتار، مددکار، مساعد، یار، یاور، پیر، قطب، مراد، مرشد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برنج دمی برنج دمی کتهدر این شیوه پخت برنج، از آبکش استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
از صمیم قلب
فرهنگ گویش مازندرانی